شاید فردا دیر باشدشاید فردا دیر باشدLogo-sLogo-s
  • صفحه اصلی
  • وبلاگ (او منم یا منم او؟)
    • اشعار
      • حافظ
      • سعدی
      • مولانا
    • انسانیت
    • حکایت ها
    • خوشبختی
    • دلنوشته ها
    • سخنان الهام بخش
    • اوشو
    • بودا
    • دکتر شریعتی
    • سلامتی
    • گیاهخواری
    • عرفان
    • خدا
    • عشق
    • نیایش
    • کلام خدا
    • لطفا با فرهنگ شویم !
    • متفرقه
    • موفقیت
    • یوگا و مدیتیشن
  • طراحی های من
  • اطلاعات مفید
  • تماس با من
Sed eget efficitur arcu ullamcorper aptent taciti sociosqu metus
۲۱ اسفند ۱۳۹۲
همراهان طبیعت
۲۲ اسفند ۱۳۹۲
۲۲ اسفند ۱۳۹۲
موضوعات
  • حکایت ها
برچسب ها

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ” واقعا ؟ “
“من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! “
“من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . “
دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
Teacher_With_Students_96451247_sm

معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال
بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود … پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : ” آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ “
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : ” چرا”
سرباز ادامه داد : ” مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . “پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز
که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :”ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . “او با دقت دو برگه کاغذ
فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
مادر مارک گفت : ” از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . “
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : ” من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . “
همسر چاک گفت : ” چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . “
مارلین گفت : ” من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . “
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :” این همیشه با منه . . . . ” . ” من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
نداشته باشد . “
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد
افتاد .
بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.

دوست خوبم
اميدوارم هميشه خوبيهاي من رو به ياد داشته باشي و بديهام رو ببخشي و از ياد ببري …
صميمانه برات آرزوي موفقيت و شادكامي دارم
شاد و تندرست باشید

به اشتراک بگذارید
64

مطالب مرتبط

۱۲ تیر ۱۳۹۴

حکایت شیخ و عارف


اطلاعات بیشتر

On December 31, 1879 Thomas A. Edison gave the first public demonstration of the incandescent lamp in Menlo Park. He is seen here in 1929 holding a replica of his first lamp, which had the power of 16 candles. In contrast, the lamp on the left had the power of 150,000 candles. (UPI Photo/Files)

۲۱ بهمن ۱۳۹۳

ادیسون یک کودن است!


اطلاعات بیشتر
۹ بهمن ۱۳۹۳

کم شنوایی


اطلاعات بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های اخیر

  • 0
    اسما الحسنی ( اسما الهی )
    ۴ خرداد ۱۳۹۸
  • 0
    موهبت
    ۱۰ آبان ۱۳۹۶
  • 0
    توصیه ی تولستوی درباره زندگی
    ۲ اسفند ۱۳۹۵
  • 0
    تخم شربتي،بمب کوچولوی خوردنی
    ۲ اسفند ۱۳۹۵
  • 0
    بیضایی
    ۱۵ مهر ۱۳۹۵

آخرین دیدگاه ها

  • ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

    مهدی نظر در گول برند های جعلی و مدعیان برند های بزرگ در ایران را نخورید!

  • ۲ دی ۱۳۹۸

    علیپور نظر در موسسه خیریه توانبخشی معلولین ذهنی تهران

  • ۱۱ آذر ۱۳۹۸

    سجاد نظر در حل مشکل رنگ پریدگی در پرینتر اپسون 1410

  • ۲۴ آبان ۱۳۹۸

    کوتن نظر در موسسه خیریه توانبخشی معلولین ذهنی تهران

دانلود سنتر

Icon

365 مراقبه اوشو 2.56 MB 3663 downloads

360 مراقبه اوشو برای هر روز زندگی ...
دانلود
Icon

دستور پخت غذاهای گیاهی ایرانی 5.34 MB 1477 downloads

دستور پخت غذاهای گیاهی ایرانی ...
دانلود
Icon

آیا آماده ای هیچ شوی؟ 100.95 KB 779 downloads

آیا آماده ای هیچ شوی؟ پس توصیه میکنم این متن را...
دانلود
Icon

من چرا آمده ام روی زمین؟ 586.05 KB 284 downloads

مطلب بسیار زیبای من چرا آمده ام روی زمین؟ ...
دانلود
Icon

دعای جوشن کبیر 561.22 KB 522 downloads

متن کامل دعای جوشن کبیر با ترجمه فارسی     ...
دانلود